یه کم درددل خودمونی
بهشون نگاه میکنم همینجور دارن بزرگ میشن قد میکشن نمیدونم بزرگ که بشن اینا رو بخونن چیزی به ذهنشون بیاد یا اینکه فقط واسه من خاطره میشن نیکی شیرین زبونم که به خاطرش مهمونیامون رو کنسل میکنیم خیلی جاها نمیریم خیلیا خونمون نمیان دختر دوست داشتنی من . اصلا و ابدا ناراحت این موضوع نیستم فقط میگم که بدونی چقدر دوستت دارم عزیز و باباجی که خیلی بچه هام رو دوست دارن دیگه سعی میکنن کم بیان و ما هم به همچنین وقتی بچه ها باباجی رومیبینن دو تایی میرن بغلش و پایین نمیان اون نیکان که فقط به بغل هم راضی نیست میگه راه ببر خسته میشه باباجی میگه یکی بیاد یکیشون رو بگیره . هیچکدوم رضایت نمیدنهر کدوم رو بگیریم گریه و شیون میکنن وقت شیرین ...